زلف هـندو


آن روزها که مثل این روزها نبود،آدم ها باید می رفتند پای سیستم،بعد وبلاگ مورد نظرشان را پیدا می کردند و شروع به خواندن؛خیلی شیک و مجلسی اش وبلاگ گردی بود و بعدها که گوشی ها هوشمند شد وبلاگ خوانی موبایلی هم اضافه شد...ته ته تهش فیس بوک بود و بعدتر ها وایبر و...

حتی یادم هست سال 93 تلگرام را روی گوشی ام نصب کرده بودم ولی از شدت بی مخاطبی ترجیح بر آن شد که بی خیالش شود و حافظه ی گوشی را الکی پر نکنم...این روزها اما...تلگرام و اینستاگرام شده است جزء لایزال...وبلاگ ها کانال شده و اینستاگرام شوی زیبانگری و...

ولی کاش ما همان آدم های سابق می ماندیم،همان کتاب به دست ها،همان وبلاگ گردها،همان ته ته تهش اس ام اس بزن ها...

همان لینک درج کن ها جای فوروارد کردن ها...کاش!!!

۰۴ مهر ۹۶ ، ۲۳:۲۱
فهیمه جاوری

نشسته بودم یک گوشه و از خدا می خواستم امشب،دوربینش بیاید و از لبخند یک هویی من فیلم بگیرد...چند دقیقه بعد فاطمه برایم پیام داده بود که :"چرا دیگه وبلاگ نمی نویسی!"...دلم خواسته بود بنویسد،اما قبلش...درست مثل آدمی که اگر فامیل همه ی اساتید دانشگاهش را فراموش کند،اما فامیلی معلم سال اول دبستانش یادبردنی نیست،اول بسم الله رفته بودم بلاگفا؛یک سرکی زده بودم و با یک دل پر...برگشتم اینجا،همه ی آنهایی که می خواندم،همه ی آنهایی که مرا می خواندند،سال 1394 به پایان رسیده بودند،درد داشت...دور شدم و یکی پرتم کرد اینجا ! 

کاش می شد دوباره بنویسیم کاش می شد برای نوشتم دوباره یک چرایی داشته باشم،گاهی پیش خودم می گویم اینجا نوشتن را چه سود؟قرار است صدای مان به کجا برسد مگر؟...بعد بی خیال از این هجوم اشتیاق،ترک می کنم و می روم!!!

۰۴ مهر ۹۶ ، ۲۱:۳۷
فهیمه جاوری

یکی از بهترین تفریحات این جانب خواندن تاریخ و دیدن عکس های شخصیت های تاریخی است،مثلاً  در این نیمه شب دارم به عکس ایران دخت،دختر قاجار نگاه می کنم و در این اندیشه ام که اگر زنده بود حالا در آستانه ی صد و دو سالگی به سر می برد؛یا مثلاً اگر محمدرضا پهلوی با او ازدواج می کرد شاید مسیر تاریخ یک جور دیگری می شد تهش هم می رسم به این که بروم دنبال فرزندان ایراندخت بگردم و ببینم اوضاع و احوال شان چطوری است؛اما ته ته تهش این آرزو را دارم که حاضرم یک سال از زندگی ام را بدهم و سوار ماشین زمان بشوم و یک چرخی توی تاریخ بزنم،هر دوره و سلسه ای را یک روز!

۱۵ دی ۹۵ ، ۰۱:۴۹
فهیمه جاوری

یک شب هایی هم قبل از خواب،بعد از خاموش کردن آخرین چراغ و پهن شدن تاریکی توی اتاق به مرگ فکر می کنم و تنم می لرزد،به مرگ خودم؛به این که اگر فردا صبح بیدار نشدم؟ راستی چقدر برای مردنم بعضی ها رنج می کشند،بعد از خدا می خواهم صبرشان دهد،یک صبر جمیل عظیم؛بعدتر اما برای خودم بیشتر می ترسم،به تاریکی قبر،به این نادانی بعد از مرگ،به این که چه می شود،چندین و چند هزار سال باید منتظر بمانم تا دیدار روز قیامت فرا برسد و عزیزانم را ببینم،من که دلم برای شان تنگ می شود،سفری به بازگشت که حتی تلفن و نامه هم توی کارش نیست؛بعد سعی می کنم از فردا آدم بهتری باشم،بیشتر لبخند بزنم و مهربان تر باشم،دو دو تا چارتای نمازم را درست کنم،چهار خط دیگر هم به وصیت نامه ام اضافه کنم...اما ته ته تهش درست می رسم به این نقطه که به هیچ چیز دل نبندم و هیج چیز و هیچ کسی دل به من...دنیاست دیگر،طاقت دیدن خوشی آدم را ندارد درست وقتی می فهمد نقطه ضعفت کجاست صاف می زند توی هدف!؛یادم که نمی رود همین شهریور ماه بود که توی پارک نزدیک آرامگاه باباطاهر،نشسته بودیم و می گفت آزمایش دادم،دکتر می گفت کبدت از من هم سالم تر است،و توی آبان ماه همین درد کبد سالم تر از دکتر او را از بین ما برد.

۱۵ دی ۹۵ ، ۰۱:۲۱
فهیمه جاوری
جناب آقای دکتر لطف کردند و سه روز مانده به امتحان دو مقاله ی دیگر به منابع اضافه نمودند،به فاصله ی اندکی چهار مقاله ی دیگر به امتحانی که نیم روز برابش وقت داریم اضافه شد؛دو ساعت بعد مقالات کاور کشیده جلوی چشمانم حاضر بود! هر آنچه منبع امتحانی بود دور تا دور خودم چیدم و در مقابل برای مبارزه با حجم عظیم استرس وارده،بعد از شونصدسال تلویزیون روشن کردم و همراه با مراسم تخمه خوری به تماشای آن پرداختم!!!
۱۵ دی ۹۵ ، ۰۰:۴۷
فهیمه جاوری

در همهمه ی موقعیت های حساس است که همیشه ذهن آدمی شروع می کند به فعالیت کردن های خارق العاده... درست در لا به لای کتاب ها و مقالات درسی است که بهترین ایده ها و دغدغه مندی و راه حل های فرهنگی و چه بسا اقتصادی پر پول به ذهنت خطور می کند آنقدر اغوا گرانه که دفتر و کتاب را می بندی و حساب و کتاب را شروع می کنی...بلاخره بعد بیست و چهار سال زندگی روح بلند پرواز آرمانگرایم فهمید به دنبال چه می گردد تشگی اش با چه سیراب پذیر است!

۱۵ دی ۹۵ ، ۰۰:۳۵
فهیمه جاوری

عشق های این دوره و زمانه،عشق های راحتی است... عشق هایی که با کمی دلتنگی تا دلت بخواهد راه های ارتباطی برای مرتفع کردنش هست،از ساده ترین اش که پیامک و تماس باشد تا چت های تصویری و ...

معنی عشق را وقتی فهمیدم که یک هفته دوری را چشیدم،بدون شنیدن صدایش،تنها کلمات بودند که روی صفحه ی موبایل می آمدند و می رفتند،درست شبیه زندانی که از پشت شیشه های زندان تنها می تواند لب خوانی کند دریغ از شنیدن اندک صدایی...

و بعد از یک هفته دوری،درست وقتی یک ساعت روی صندلی های آهنی سرد دم صبح منتظرش ماندم؛او آمد اما نه مثل همیشه با دو سه شاخه گل که با ماشین تشریفات فلان اجلاس،بوی عطرهای آن چنانی،کت و شلوار و ... دستی که حالا روی صندلی جلو بود و منی که داشتم از شدت خفگی فقط می نوشتم! حتی سرم را بلند نکرده بودم تا از پنجره ی چنین ماشینی بیرون و آدم ها را نگاه کنم...

آری من آدم عشق های پر ذرق و برق هم نبودم...تشریفات گرچه بد نیست اما برای آدمی شرافت به بار نمی آورد..ختم کلام این که از هر چیزی ساده اش بهتر است!آدم را بار می آورد...

۲۸ آذر ۹۵ ، ۰۶:۲۷
فهیمه جاوری

یک وقت هایی هست هر چقدر هم که بخواهی ادای آدم های شاد را در بیاوری، شادابی چند وقت پیشترت را داشته باشی،بخندی،مجلس گرم کنی هایت را ادامه دهی ؛ هر چقدر سرت را با لاک زدن ها و ... گرم کنی،آهنگ های شیش و هشت برایت بگذارند و ... اما تهش وقتی به این فکر می کنی که روی همین مبلی که تکیه زده ای همین چند وقت پیش آدمی نشسته که حالا زیر خروارها خاک به خواب ابدی فرو رفته،چهار ستون بدنت می لرزد و بی امان اشک می ریزی

۲۶ آذر ۹۵ ، ۱۶:۳۴
فهیمه جاوری
خوشبختی از دید هرکسی معنای مختص به خودش را دارد،هر چقدر معنای آن مضیق تر،سطح خوشبختی و احساس کردنش بیشتر...
خوشبختی می تواند همین باشد که یک روز بارانی بگوید رخت و لباست را بپوش و بیا بزنیم بیرون،بروید بستنی قیقی با شیر محلی بخورید و ما بین بستنی خوردن یک عروسک پووی جیلینگ جیلینگ دار بیاید توی دست هایت بعد هی بستنی بخوری و هی خرست را تکان دهی و با هر جیلینگ جیلینگ قاه قاه بخندی!
۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۵
فهیمه جاوری
زندگی به من آموخت قریحه داشتن در این جایی که هستم هیچ وقت و هیچ جا حداقل در زمان فعلی به کار نمی آید؛به قول استادمان باید برای خودت آدم داشته باشی...اگر نه ته ته ته تلاشت برای خودت می شود وبلاگ نویسی،می شود نامه های عاشقانه و تبدیل آن به کارت پستال و هدیه دادن به همسر،می شود انشا نویسی برای بچه ابتدایی ها،می شود نامه نویسی برای دوست فلانی بابت تشکر بخاطر هدیه ی تولدش آن هم بدون این که بفهمند تو نوشته ای،خیلی خیلی پیش رفت کنی می آیند می گویند یک اظهارنامه بنویس مبنی بر اینکه همسر فلانی چند وقتی است که نشوز کرده که این را هم جلوی در دادگاه می نویسند...!

استادمان می گفت،کت و شلوار پوشیدن و کیف فلان مدل دست گرفتن؛مانتو و شلوار رسمی پوشیدن و چندتا کتاب گنده زیر بغل گذاشتن برای دانشجو جماعت با هر میزان علم،آدم داشتن نمی شود...
۲۵ آذر ۹۵ ، ۱۴:۲۸
فهیمه جاوری