زلف هـندو

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

برایش فرستاده بودم که : برنامه ی فردایش چه جوری هاست؟وقت رفتن به علامه و تحویل گزارش کارم را دارد یا نه! که برایم بی مقدمه فرستاده بود :فهیم فلانی مرد... 

و فلانی که بود؟ چندین سال پیش قرار بود چندسال بعد اسم شان برود توی شناسنامه های هم،هزار تا پیچ و خم و هفت خوان رستم را گذرانده بودند تاااااا اینکه با خبر شدم همه چیز تمام شد! ؛ پسرک مادر نداشت،چند سال قبل طعم یتیم بودن را چشیده بود،چندسالی را مانند تبعیدی ها توی کشوری دیگر گذرانده بود و سختی های فرای سن و سالش را تجربه کرده بود،همان روزها یادم هست اهل نماز و اصول اعتقادی نبود اما آدم بود...

خوب! حالا سه سالی از ماجرای اتمام تمامی این قضایا می گذشت،دوست من در شرف ازدواج با فرد دیگری بود و گهگاهی ما بین حرفهای مان از حال و احوال اویی که حالا خطابش می کنند :"مرحوم" حرف می زدیم.

حالا آن مرحوم توی دنیای دیگری است،من او را هرگز ندیده بودم مگر عکسش و افکار و حرف هایش را؛یادم هست هر وقت بحث اعتقادات می شد خطاب به دوستم میگفت :"اپن مایند باش" حالا اوی اوپن مایند مرحوم شده؛من و دوستم چند مرتبه به تحلیل موضوع پرداخته ایم؛ او در بیست و پنج سالگی در حالی که تصمیم گرفته بود به مدافعین حرم بپیوندد،و خدا می داند توی این سه سال چه تغییراتی را پشت سر گذرانده بود،قبل از آنکه پایش به سوریه برسد و باوجود دلتنگی هایش برای مادر،درست روز غروب عید فطر مرگ را پشت سر می گذارد و حالا ما به این فکر می کنیم که شاید اگر می دانست بیست و پنج سالگی پایان انقضای شناسنامه ی اوست،جور دیگری رفتار می کرد؛ و خدا چه حکمت والایی دارد که تقدیر را آنگونه رقم زد که نه سیخ بسوزد نه کباب؛ دوست من قبل از تجربه ی بیوه گی ...دل می برد و ...

و او می ماند و چشم به رحمت الهی...کاش هرروز تصور مرگ مان ما را بیدار کند قبل از آنکه با مرگ برای همیشه به خواب رویم!

سوریه رفتن که کار هرکسی نیست؛اعتقاد می خواهد و...
۲۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۳
فهیمه جاوری
خوب این اصلاً منصفانه نیست...
این که چه چیزی منصفانه هست و چه چیزی منصفانه نیست مهم نیست
اما این مسئله مهم است که استاد گرانقدر بیستم تیرماه را علی رغم ارائه ی دیگر این جانب،آخرین مهلت تحویل کار گزارش معین کرده اند و در این راستا من مانده ام و سودای دست یابی به پایان نامه ی یک بنده خدایی در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز...
و هم اکنون دست یاری بلند می کنم به سمت دوستانی که در زمینه ی دسترسی به این پایان نامه پیشنهادی داشته باشند.سطح دسترسی این جانب در حد همین لینک می باشد...


۰۹ تیر ۹۵ ، ۰۴:۴۰
فهیمه جاوری

سحرگاه است و تازه تماسم با آقای همسر قطع شده؛منتظر صدای حی علی الصلاه نشسته ام و به حرف های بهنوش بختیاری فکر می کنم؛مهران مدیری از بختیاری پرسید :"اگه یه روز همسرتون ازتون بخواد بازیگری رو کنار بزارید؟" و او هم گفت :"می ذارم " و بعد هم خندید... من اما فکر کردم چه کاری توی این دنیا هست که برایم خط قرمز باشد؟ ... بعد یاد دوران امتحانات افتادم و نمره ی امتحانی که با وجود نمره ی 17 به بالا اما رضایتم را جلب نکرد،بعدتر یاد فرجه ی آن امتحان افتادم و روزی که من نشسته بودم به سر و کله زدن با کتاب و همسر را با تماشای فیلمی رها کرده بودم؛یک ربع بعد اما عذاب وجدان افتاده بود به جانم و نشسته بودم کنارش به فیلم دیدن...خندیدم و گفتم گیریم نمره ات 20! ارزشش را نداشت!

این ها را گفتم تا برسم به این نقطه؛یک روز اگر او از من خواست وبلاگ نویسی را کنار بگذارم حتماً جوابم مثبت خواهد بود،وبلاگ...اینستا و و و نه آنکه آدم بی اراده ای باشم نه! زندگی حقیقی و آرامشم را به دنیای مجازی کلمات ترجیح می دهم...

۰۸ تیر ۹۵ ، ۰۴:۱۲
فهیمه جاوری

شاید یک روزهایی باید قبول کرد که :"حسش نیست!"...

برای آدمی چون من حداقل،حسِ وبلاگ نویسی با گوشی موبایل اصلاً نیست...باید آزادی دستانم در تایپ کردن را ببینم...

فصل آزادی از امتحانات و کاسته شدن اندکی از مسئولیت ها و باز وبلاگ نویسی های گاه گاه ...

۰۷ تیر ۹۵ ، ۱۸:۱۶
فهیمه جاوری