زلف هـندو

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

آدمی که هدف نداشته باشد، آدمی که آرزویی برای برآورده شدن نداشته باشد به سان مرده ای ست در گورستان؛ آرزو که باشد گاه حتی خیال رویاپردازی های شبانه لبخند را بر لب آدم ها جاری می سازد حتی اگر تنها شوق رسیدن به آن آرزو در دل باشد...حتی فقط شوقش...

۲۷ آذر ۹۷ ، ۱۶:۴۰
فهیمه جاوری

مرگبارترین روابطِ دنیا همان هایی ست که حرف ها هنوز بر زبان جاری نشده از توی چشم ها که هیچ،از توی دل ها فهمیده می شود.

۲۷ آذر ۹۷ ، ۱۶:۳۷
فهیمه جاوری

هر وقت حرف زدم او همیشه شنید و من گوش هایم برای حرف های او همیشه کر بود؛
اینجا را گذاشته ام برای حرف های شما و گوش دادن های خودم

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۷ ، ۰۲:۲۰
فهیمه جاوری

اینکه سه سال پیش بلاگفا چه بر سرمان آورد یک طرف،اینکه به نشانه ی اعتراض رفتم سراغ بیان یک طرف،این که دلم هنوز که هنوز است با بلاگفاست یک طرف،اینکه خود را متعهد می دانم به مخاطبین بیان هم طرفی دیگر؛شده ام شبیه مردی دو زنه،شب که می شود نمی دانم راهم را سمت اولی کج کنم یا دومی...

۲۰ آذر ۹۷ ، ۰۲:۱۳
فهیمه جاوری

این شاید یک قانون باشد،شاید نه! گاه حرف هایی در سینه داری که مخاطب اش فقط یک آدم می تواند باشد،آدمی که دلت می خواهد با بتمرگ و بشین یا بفرما،بنشانی روبرویت و شروع کنی حرف هایت را زدن،بعد بگذاری او حرف هایش را بزند تو آرام شوی و بعد صحنه را ترک کنی...این قانون باشد یا نه آدمی گاهی مجبور است علیه آن دست به شورش زند و به دلش بگوید این بار تو بتمرگ سر جایت...

۲۰ آذر ۹۷ ، ۰۱:۴۳
فهیمه جاوری

آن وقت ها،یک شب هایی بود که حتی اگر حرفی برای گفتن هم نداشتم،می نشستم پای حرف دیگرانی که درست در همین تارنمای بغل دستم می نوشتند،از آرزوهای دور و درازشان،از عشق های در سینه نهان شان،از بند کفش چپ شان،این روزها گویی آن ها هم حوصله ی این بند بازی ها را ندارند...

۲۰ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۹
فهیمه جاوری

هولناک است وقتی به چهار سال دیگر و سی سالگی می اندیشم و هولناک تر،به روزهایی که بر باد رفت؛حالا گاهی روزها همان حال و هوای دخترک وبلاگ نویس چندسال پیش به سرم می زند،حالا که جنگ دو ساله ی ارشد تمام شده،حالا که آنقدر خسته ام که باید یک سالی بگذرد تا باز دلم هوای درس و دانشگاه کند،نه! فقط هوای دانشگاه؛ آن قدر شبیه مار گزیده شده ام که درس را بی خیال نشوم؛این روز ها اما گاهی به سرم می زند بیایم و این جا را از این هوای مه آلود گرد اندودش نجات دهم،بعدتر اما از اعتیاد دوباره اش می ترسم،این جا برایم درست همان نقطه ی امنی ست که هر وقت دلم تنگ می شود به آن پناه می برم مشکلش اما یک چیز است،شده ام شبیه آدمی که بعد از ده سال نشسته روبروی رفیقش و حرفی برای گفتن ندارد...

شاید دوران وبلاگ نویسی واقعا به سر آمده...

۲۰ آذر ۹۷ ، ۰۰:۰۲
فهیمه جاوری