زلف هـندو

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

این برای اولین بار بود که با آدم های زیادی غیر هم سن و سالم هم کلام می شدم و توی مهمانی های شان حضور داشتم، همه 60 سال را گذرانده بودند،جوان ترین شان خاله و مامان بودند و من فرای از همه ی خنده های بی ریایی که در کنارشان داشتم آرامش خاصی را تجربه کردم و چیزی که همیشه توی مهمانی های خودمانی جایی برایش نبود...پیرزن ها می خندیدند، میوه های شان را می خوردند، حرف می زدند و بدون استرس موبایل و گوشی و تبلت و تلگرام و لایک های اینستا و چک کردنش پرتقال شان را پوست می کندند...

۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۴
فهیمه جاوری

تهمینه حدادی آمده است و پُستی در مورد دختری مو بلوند،داف طور که روابط آزادانه ای هم دارد نوشته است: http://almatavakollll.blogfa.com/post/2031 ... بعد یاد حرف استادِمان افتادم که می گفت 99% مردها این طور روابط را قبل از ازدواج داشته اند،واکنش ما تعجب و نفی بود و واکنش او خنده و دفاع...حالا من مانده ام در فلسفه ی این آدم ها و دیدگاه های شان! خشونت علیه زنان و زنان علیه زنان؛زن هایی که بدون هیچ زمینه ای تن به این کار می دهند،فقر؟نیاز؟هوس؟بی وجدانی؟ نمی دانم اما بعنوان یک جنس مونث دلم می خواهد سر به تن این طور زن ها نباشد حداقل برای خدماتی که به پسرهای مجرد می دهند حالا پیر پسرهای از سن ازدواج گذشته،زن مُرده و ... کاری ندارم ؛ از آن طرف هم تاسف می خورم به حال مملکتی که دغدغه ی اصلی مردهایش چنین چیزی است. تاسف هم دارد...زیاد! 

۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۳۴
فهیمه جاوری
1. در یک روز سه بار خوشحال شدم، بار اول راننده تاکسی که مرا رو به روی دانشگاه پیاده کرد و از شیخ فضل الله تا دانشگاه تنها 1000 تومان گرفت و گفت :"خوشا بر احوالت که درس می خونی و ساعت 6 صبح به این خاطر بیدار میشی..." ؛ بار اول سر کلاس،استادی که گفت :" من شما را بعنوان یک دانشگاه تهرانی در ذهنم ذخیره کرده ام ." و سومین بار راننده ی تاکسی بود که بخاطر من مسیرش را عوض کرد و گفت :"بخاطر حجابت این کارو کردم ." 

2. تصمیم گرفتم هر روز خوشحالی هایم را بنویسم هرچند کوچک.

3. این سه روز اعتکاف فارغ از هیاهوی بیرون، با چند تا دوست و آشنا مدیتیشن خوبی را تجربه کردم اما با همه ی حال خوبی که به آدم دست می داد گاهی بخاطر سر وصدای نا به جا، خرخر کردن ها و ... آمپر آرامشم پایین می آمد.

4. تصور کردم آدمی تنها و تنها با خدای خودش هست که به مشکل بر نمی خورد، چرا که با صمیمی ترین رفیق، بهترین همسر و مهربان ترین پدر و مادر و عالی ترین شرایط گاهی به مشکل بر می خورد و همیشه راضی نیست.

5. فهمیدم آدمی حتا گاهی با خدای خودش هم قر و قاطی می کند و سر چیزهای ریز و درشت چرا می آورد و ...

6. رسیدم به این نقطه که تنها و تنها و تنها بودن بهترین راه رسیدن به آرامش است فارغ از هرآدمی یا هر موجودی...

7. آگاه شدم که بعد از گذر از مرحله ی قبل می شود خدا را وارد زندگی کرد چرا که بی پولی،مریضی،هر نوع آسیب و ... که وارد شود در زندگی مهم نیست و آدمی خودش هست و دنیایی که برایش نه ارزشی قائل است نه برایش ارزشی قائلند. 

8. دانستم که نهایتاً دنیا به همین نقطه ختم می شود.  آدمی با آرامش کامل ، تنهای تنها ، بی هیچ دغدغه و استرس انسان مرده است. مُرده و همه ی ما یک روز خواهیم مُرد. 

9. تا مُردن باید زندگی کرد. باید برای نمردن زندگی کرد.
۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۱۵
فهیمه جاوری