زلف هـندو

قرار بر این بود که هر کسی،زندگی آرمانی اش را توصیف کند...از شغل دلخواه و نویسندگی و استادی دانشگاه گرفته تا تفریح و کشف جاهای جدید و محفل های شعر خوانی و کتاب خوانی و ... حقیقتاً هم هیچ کسی نگفته بود عشق پاساژ گردی و خرید و لوکس بازی دارد اما...اما اویی که از همه ساکت تر بود می گفت همه ی این ها وقت گیر است،یک آدم بی کار می خواهد؛نمی شود که سرکار بروی بعد با همان روحیه ی خجسته حوصله ی کشف جاهای جدید را داشته باشی یا مثلا بنشینی به کتاب خوانی،وسط هاش خوابت می برد... ما هم جوان بودیم و جاهل؛همه سر در گریبان فرو بردیم و ندانستیم که بلاخره خواستن،توانستن هست یا نه!

۹۵/۰۹/۱۶
فهیمه جاوری