کم پیش می آید که رغبت کنم و خواهان بیرون رفتن های تنهایی باشم،امروز هم مثل معدود روزهایی که بالاجبار بیرون رفتن برای حکم می کرد،بیرون رفتم؛و طبق معمول با اعصاب خوردی هزار برابر برگشتم؛تنه زدن های جوان های خیابانی به دخترهای خیابانی یک طرف،دنبال کردن و مخ زدن های خز و خیل طرف دیگر! خب! طبیعی است که آدم تا یک حدی می تواند هی روسری اش را بکشد جلو،هی حواسش به چادرش باشد،هی سرش را بیاندازد پایین که نبیند اما گوش هایش که کر نمی شود...امروز لا به لای جمعیتی که خیلی های شان بی هدف خیابان گردی می کردند،پسر قد بلند لاغر اندام سی ساله ای را دیدم که به دنبال دختری پالتو صورتی پوشیده ولگردی می کرد و او را عشقم خطاب می کرد،نه از این عشقم گفتن های پخته نه! از این هایی که از سر گدایی نثار کسی می کنند،پسر سی سال را پُر کرده بود؛ساعت پنج بعد از ظهر بود و من کم مانده بود وسط سنگ فرش های پیاده رو سقوط کنم...
فکر کرده بودم،به خیلی چیزها فکر کرده بودم،به چرایی این سناریو،به گدایی پسرک،به فضاحت این ماجرا،به سن پسر؛یعنی واقعاً یک پسر سی ساله آنقدر باید حقیر باشد که با لاشی گری تمام...؟! قاعدتاً او باید هم اکنون از سرکار برگشته باشد و آنقدر کار سرش ریخته باشد،آنقدر از قدرت عقل برخوردار باشد که وقت این مزخرف بازی ها آن هم توی خیابان آن هم به هر ننه قمری را نداشته باشد!
این ریشه در کجا دارد؟ جامعه؟ جامعه مگر متشکل از فرد فرد اعضا نیست؟،قبول!کار نیست،کارگری که هست،آدم خودش بخواهد پول در بیاورد،به زمین و زمان چنگ می اندازد تا ... ؛ اخلاق فرد؟ جامعه؟ عضو کوچک جامعه،خانواده!
خیلی دلم می خواست گناه را گردن شرایط کنونی بیاندازم اما دیدم شرایط کنونی مملو از آدم هایی است که هر یک سهمی در این جامعه دارند. تقصیر خودمان است!
سال پنجاه و هفت شرایط مطلوب نبود،انقلاب کردیم؛آیا زمان آن نرسیده کمی به خودمان بیاییم و در درون مان یک انقلاب بزرگ و جنجالی به پا کنیم؟
دخترکی که پسرک به دنبالش راه افتاده بود؟؟؟ به قول خانم چند قدم جلویی من ؛ خودش هم دلش می خواهد برایش مزاحمت ایجاد کنند اگر نه چرا دنبال ما بقی راه نمی افتند؟
آزادی چه می شود؟؟؟ آزادی به چه قیمتی؟! دفع خطر احتمال عقلاً واجب است...