باغ فردوس ساعت پنج صبح!
۹۴ ۰۶ بهمن
یک روزها و شب هایی هم هست که تا می بینم جوابم را نمی دهد،می پرم بالا، مو شانه می زنم،توی آینه خودم را مرتب می کنم،آبی به سر و صورتم می زنم و منتظر می مانم تا صدای زنگ در به گوش برسد...بگوید :"زییییییییییینگ" و من ببینم او با یک شاخه گل رز پشت در ایستاده...
۹۴/۱۱/۰۶