نسل سوخته ی حقیقی
گردن درد فجیعی که مهمان ناخوانده ام بود،وادارم کرد به استراحت کردن مسخره ای که جز فکر کردن کار دیگر و بهتر بگویم تفریح دیگری نداشتم،ما بین افکار گرده خورده ام به چند سال قبل برگشتم،گرچه آدم خاطره بازی نیستم و اصولاً کمتر اتفاقات به ذهنم خطور می کند اما یک وقت هایی یک چیزهایی از لا به لای سلول های خاکستری ام می آید جلوی چشم هام، مثل هشت سال پیش که بچه های دبیرستان رفته بودند اردوی شیراز و بعد از بازگشت شان دو سه تا از عکس هایی که کاملا با حجاب و لباس فرم مدرسه بود یکی دو نفر روی گوشی اقوام شان دیده بودند، آن وقت ها که تنها راه ارتباطی پیشرفته ی موبایل بلوتوث بود و خیلی هنر می کردیم ایمیل، آن هم با سرعت افتضاح آن روزها... کار داشت به دادگاه و شکایت می رسید، بچه ها ترسیده بودند و هر کدام از افراد توی عکس مظنون واقع شده بود ، عکسی که هیچ جذابیتی نداشت اما کل کلاس درگیر و دار پخش شدنش بودند...
هشت سال گذشته است، امروز به جز یکی دو نفر از آدم های توی عکس،داوطلبانه عکس های شان را در فضای مجازی منعکس می کنند،موها و صورت های شان را آرایش کرده و دیگر خبری از آن لباس های فرم نیست، از آن واهمه ها و استرس پخش شدن عکس ها هم... به قول خودشان جامعه فرق کرده است.
نسل من ،نسلی بود که با 50 درصد این انقلاب فرهنگی آمیخته شد و نسل بعد از من به تعبیر من نسل کثیفی است که در منجلاب رنسانس مجازی آبستن افکاری شد که جز بی هویتی و ارزش های بی ارزش چیزی نصیب خود نکرد. آمارها را ندیده ام اما خیلی مشتاقم که بدانم چند درصد از نوجوانان و جوانان زیر 20 سال اعتقادات محکمی دارند، چند نفر داوطلبانه مجالس سخنرانی و روضه را شرکت می کنند ، اصلاً از بعد مذهبی و اعتقادی که صرف نظر کنیم؛ چند درصدشان دغدغه ی ورود به دانشگاه های معتبر را دارند و سرانه ی مطالعه شان چقدر است؟ روزانه چند ساعت را توی دنیایی می گذرانند که دیدن عکس هایش، ویدئوهایش سود آور است، یک مطلب جدیدی را به آدمی منتقل می کند؟!
خودمان با دست های خودمان به این فتنه ی بزرگ قرن دامان زدیم و برای کم نیاوردن هم که شده گوشی های هوشمند به روزتری را در اختیارشان قرار دادیم،وارد فضایی شدند تا خصوصی ترین اتفاقات شان را با آدم هایی که حتا زن و مرد بودن حقیقی شان مشخص نیست در میان بگذارند. و برچسب اُپِن مایندی را برای خودمان قائل شدیم...رخوت تنها واژه ی مناسب این نسل به شدت سوخته است!