آدم ها در برابر دلگرفتگی،هر کدام واکنش های مختلفی دارند،من اما از آن دست آدم هایی هستم که هر وقت دلم می گیرد نه گریه می کنم،نه ادای آدم های ناراحت را در می آورم،کز می کنم یک گوشه و اگر خواهر کوچک تر دم دستم باشد بهش می گویم یک موسیقی شیش و هشت بگذار؛حالا چندسالی هست که متن آهنگ ها برایم بی معنا شده،شیش و هشت هایش که جای خود دارد.ته ته تهش،وقتی خوب ماجرا را این ور و آن ور می کنم،باز می روم همان یک گوشه و برای آدمی که هزار کیلومتر از من دور است می فرستم:"زهرا دلم گرفته" اصلاً منتظر جواب هم نمی نشینم،یک وقت هایی هم هست که می نشینم روبروی محمدصادق،بعد برایش از آن دلگرفتگی می گویم و بس،هیچ هم منتظر جواب نیستم؛می دانید؟آدم ها یک وقت هایی فقط دلشان می خواهد حرف های توی کله شان را بالا بیاورند و بس،بی آنکه دلشان دلداری و نصیحت و... بخواهد.
گاه اما پیش آمده که فقط دلم تنهایی می خواهد،حال آدمی که زخمی باشد و دلش می خواهد توی همان حال خودش بماند تا آنکه چهار نفر بیایند و دستش را بگیرند و مجبورش کنند تا بدود،یا مثلاً خوش باشد.
القصه!آدم ها خودشان و فقط خودشانند که می توانند حال خودشان را خوب کنند.