مکتب رئالیسم
دقیقا سه سال قبل بود،خانه ی"ز" خانم اینها ،کنترل تلویزیون را دست گرفته بود،زده بود یکی از این شبکه های آن ور آبی،یکی از این برنامه ها بود که همه چیز را به سخره می گرفت،برگشت به من گفت مذهبی که نیستی؟ من هم گفتم نه!
برنامه شروع شد:
حرفهای آن آقای مجری خیلی باعث به هم خوردگی من شد،هی زدند و هشت سال جنگ ایران را مسخره کردند،شهدا را مسخره کردند،جانبازان را مسخره کردند،آزادگان را مسخره کردند،ملت مان را مسخره کردند.
ملتی که اگر بیننده ی برنامه شان نبود باید می رفتند عوض مجری گری سراغ کارهای دیگر،ملتی که از هر خانواده اش حداقل یک شهید داد،ملتی که شاید انقلابی نبود اما این هشت سال جنگ را خوب به یاد داشت،قبول داشت.
ملتی که همه ی رزمندگانش همه ی شهدایش برای دفاع از ناموس و وطن رفتند نه برای زدن مهر تایید بر انقلاب.
ملتی که بعد از آن شد نسل سوخته...
+من اما هنوز هم نمی دانم این ها چه ربطی به مذهبی بودنم داشت!!!
من یک ایرانی بودم
ما ایرانی هستیم
با هزارتا باور آریایی!
باورهای مان را پاس بداریم
____________________
غثد طوحین ندارم
نه به این ور عابی حا نه به عان ور عابی حا
فغت فغت نغدم بر صر حمان یک برنامه بود!
موضع گیری ممنوع :)