گمان می کنم ده سالی از اولین تایپ کردن هایم برای شروع وبلاگ نویسی و انتقال قلم بر کاغد به انگشت روی کیبورد گذشته، آن وقت ها دنبال سوژه بودم و افکارم آنقدر می سرشتند و می نوشتند که آخرش به وبلاگ ختم می شد، دوران عجیب و پرشر و شوری بود وبلاگ نویسی، حالا که فکرش را می کنم به خیالم برای همان دوران اوج جوانی و بیست و یکی،دو سالگی خوب بود، نوعی اقتضا سنی...
حالا ده سال گذشته و چه تحولاتی که بر یک انسان در طول یک دهه از زندگی نرفته، هجده سالگی پر بود از هیجان و امید به آینده و غفلت... عوضش بیست و هشت سالگی پر است از واهمه، گویی پا به سن گذاشتن را کم کم درک می کنی، می فهمی دیگر خبری از آن بچه بازی درآوردن ها نیست و نباید باشد؛ دنبال دغدغه های وسیع تر می روی، نوشتنت عوض وبلاگ نویسی و دغدغه های جامعه می رود سمت لایحه نویسی و تورق لابه لای پرونده ها، پرونده هایی که از تک تک شان درس ها گرفته ام، گاه دلم می خواهد اگر قرار بر نوشتن برای بار دیگر باشد بیایم و از تجربه ها بگویم و بزرگ ترین تجربه ام تا بدین جای وکالت، تعهد است... تعهد که داشته باشی نه مردی به زنی خیانت می کند، نه زنی به دنبال نفقه پله های دادگاه را بالا و پایین می رود، تعهد که داشته باشی هیچ چکی برگشت نمی خورد، هیچ سرقتی رخ نمی دهد و هیچ خونی بر زمین ریخته نمی شود...
کاش سرفصل همه ی درس های مان تعهد بود و بس... تمرین تعهد کنیم، با خودمان، برای شریک زندگی مان، اجتماع مان و از همه والاتر پروردگار همیشه بر عهدمان!