زلف هـندو

آن وقت ها از همان ظهر علی الطلوع بلند می شدم و قبل از هرچیز،تراوشات ذهنی مبارکم را خالی می کردم توی وبلاگ،از هرچه این و آن می نوشتند الهام می گرفتم و آخرشب با مغزی خسته از اطلاعاتی که یکی از آن ها حالا به هیچ دردم نمی خورد می خوابیدم؛گذشت آن دوره،دوره ی خواندن کتاب های داستان این و آن سر کلاس های درس،توی اتوبوس یا ... حالا همان دوره ای رسیده که اگر کاری نداشته باشم سراغ اینترنت نخواهم رفت،توی تلگرام هیچ چیز مهمی نیست که اگر نخوانم از من چیزی کم شود و اگر بخوانم چیزی به آن اضافه،اینستاگرام همه اش روزمرگی های این و آن است و حالا دیگر آنقدرها هم در تب  و تاب تراوشات ذهنی ام نیستم؛گذشت دوره ی تا نیمه شب بیدار ماندن ها و کله ی ظهر خوابیدن ها؛آنقدر در استفاده از زمان لاک پشت وار رفته ام که حالا هرچقدر هم خرگوش وار بجهم جبران مافات نشود...در زندگی هر کداممان درست بعد از طلایی ترین دورانی که قدر ندانسته ایم آرزوها و خواسته هایی پدید می آید که بهترین زمان تحقق اش همان دوران طلایی ست
۹۷/۱۰/۰۱
فهیمه جاوری