زلف هـندو

هولناک است وقتی به چهار سال دیگر و سی سالگی می اندیشم و هولناک تر،به روزهایی که بر باد رفت؛حالا گاهی روزها همان حال و هوای دخترک وبلاگ نویس چندسال پیش به سرم می زند،حالا که جنگ دو ساله ی ارشد تمام شده،حالا که آنقدر خسته ام که باید یک سالی بگذرد تا باز دلم هوای درس و دانشگاه کند،نه! فقط هوای دانشگاه؛ آن قدر شبیه مار گزیده شده ام که درس را بی خیال نشوم؛این روز ها اما گاهی به سرم می زند بیایم و این جا را از این هوای مه آلود گرد اندودش نجات دهم،بعدتر اما از اعتیاد دوباره اش می ترسم،این جا برایم درست همان نقطه ی امنی ست که هر وقت دلم تنگ می شود به آن پناه می برم مشکلش اما یک چیز است،شده ام شبیه آدمی که بعد از ده سال نشسته روبروی رفیقش و حرفی برای گفتن ندارد...

شاید دوران وبلاگ نویسی واقعا به سر آمده...

۹۷/۰۹/۲۰
فهیمه جاوری