زلف هـندو

حول حالنا...

۹۴ ۲۱ بهمن

آدم ها هر چقدر بزرگ تر شوند، سطح دغدغه های شان هم بزرگ تر و بیشتر می شود...و چگونگی این بزرگ شدن هم مهم است! گاهی روزها به این موضوع می اندیشم که اگر به جای رفتن به دانشگاه، رفتن به شهری دیگر آن هم در عنفوان جوانی؛مانده بودم و یک زندگی معمولی را می داشتم،افکارم به مانند امروز می بود؟ اگر عوض دور شدن ، نزدیک می ماندم چیزی بنام تجربه اندوخته بودم؟ معنی سختی و سرد و گرم دنیا را چشیده بودم؟

قطعاً اگر حالت انفعال و راحتی را از پیش می گرفتم اوضاع جور دیگری سپری می شد،من آدم امروز نبودم...آدم فرداها هم قطعاً نبودم...پنج سال پیش وقتی اول بار وارد دانشگاه شدم به چیزهایی فکر می کردم که امروز به هیچ کدام نمی اندیشم...

امروز فقط و فقط به یک چیز فکر می کنم: خواستن،توانستن است... به این "شدن" ایمان دارم...به دست پیدا کردن و فتح قله های پیروزی.پیروزی برای هر کسی یک معنایی دارد،موفقیت برای هر کسی جور متفاوتی معنا می شود.

امروز وقتی به میز و صندلی استاد نگاه می کنم با خودم می گویم :"چرا من نه؟" من هم خواهم توانست
وقتی به اتیکت های کوچک کانون وکلا نگاه می کنم با خود می گویم :" من هم می توانم"
وقتی به حک شدن نام اساتیدمان روی کتاب ها فکر می کنم می گویم :" یک روز نوبت من خواهد شد"
وقتی عکس رفقایم را در کانادا نگاه می کنم به خودم می گویم :" فرصت مطالعاتی برای من هم خواهد بود"

مهم این است که شاکر پروردگارت باشی از این بابت که تورا در این راه قرار داده،همین که تو در راهی افتاده ای که ممکن ها برایت محال نیست و مهم تر از همه وجود آدمی در زندگی ات که لحظه به لحظه همراهت باشد و تو را به این باور برساند :"که می توانی..."،مسئله ی حائز اهمیتی است در مسیرت همراه داشته باشی... اصلاً برای رسیدن به اهداف باید آدم های هم زمینه و هم هدف دورت را احاطه کرده باشند، همراهی و رقابت...دیدن آدم های موفق و جنبیدن،عوض حسادت کردن،غبطه خوردن و چاره اندیشی... همین! و بعد رو به سوی دغدغه های بزرگ تر اجتماع...

۹۴/۱۱/۲۱
فهیمه جاوری